۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

خدمت به مردم

من ۵۰ سال است که دارم اسلام می خوانم ، بگذار که خلاصه اش را بگویم:

واجبات را انجام بده ، به جای مستحبات تا می توانی به کار مردم برس ، کار مردم را راه بیانداز ، اگر در قیامت کسی سوال کرد بگو فاضل گفته بود.

آیت الله فاضل لنکرانی رحمت الله علیه

نیازی به هیچ توضیحی ندارد که جمله ی فوق چکیده ی تمام ادیان الهی است ، و متاسفانه چقدر در جامعه ی ما کمرنگ شده است و کاش مسئولین ادارات در انجام بسیاری از فعالیتها (همچون برگزاری زیارت عاشورا - قرائت قرآن - ....) در ساعات اداری -هنگامی که ارباب رجوع معطلند - تفکر و تعمق بیشتری می کردند.

۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

تعطيلات آشكار و تعطيلات مخفي

تعطیلات مخفی و تعطیلات آشکار

همکاران آموزش و پرورشی ما و ایضا سایرین حتما بارها این شاه بیت صحبتهای جمع های دوستانه و غیردوستانه به گوششان آشناست که : "خوش به حال معلمها که کلی تعطیلی دارن ُ تابستان ُ عید و غیره"

و البته صدها دلیل متقن و مستدل مبنی بر بی مورد بودن این گفتار

از روز شنبه۷/۱/۸۹ (شروع دومین روز کاری در سال همت مضاعف و ...) در ارتباط با همان قضیه بی خانمانی کذایی ام (فروش خانه و انتقال سند و ...) گذارم به دوتا از ادارات محترم افتاد - اداره دارایی! و اداره ثبت اسناد!

اوضاع کاری این ادارات چگونه بود ، دیدنی بود و نه تعریف کردنی! اینکه در یک اتاق کارمندانی که حاضر بودند جمع شده و گفتگوهای نوروزی می کردند !! و ساعتی بدین منوال گذراندند - پس از آن که در اتاقهایشان مستقر شدند از تراکم کارها می نالیدند (حق دارند چون تقریبا از یک هفته به عید بسیاری از کارها به دلیل نزدیکی عید معطل مانده!!! بود. )- همچنین از اس ام اس بازی این عزیزان هم نمی توان سخن نگفت - و نیز در یکی از بخشها که ناله از تراکم کار بسیار بیشتر بود یکی از کارمندان محترم در حال سیر و سیاحت در دنیای مجازی اینترنت!!! همزمان لب به شکوه گشوده بود که کارها خیلی زیاد است و...

همان اداره ایی که داشتند اس ام اس بازی می کردند!!!!

قصدم از نگارش این نوشتار این نبود که از کسی گله کنم - که کاری است عبث - بلکه هدفم یادآوری این نکته بود که دوستان عزیز به تعطیلات معلمان اینقدر خرده نگیرید که در عمل تعطیلات مخفی سایر ادارات بیشتر از معلمان نباشد کمتر نیست. همین!

* در پایان از چند کارمند باوجدان (البته بسیار معدود) که صبورانه بار نبود (و حتی بود!!!) سایر همکارانشان را به دوش کشیده و بی منت به انجام امور محوله و غیرمحوله و خدمت به مردم مشغول بودند هم باید یاد کنم.

۱۳۸۹ فروردین ۳, سه‌شنبه

اولين پست سال نو

بی مقدمه:

در اولین روز سال جدید جدای از مسائل دید و بازدید و چیزهایی که همه سال تکرار می شوند و بیانشان تکرار مکررات است ، دیدن تصاویری خبری در تلویزیون بشدت بر من تاثیر گذاشت که لازم دیدم درباره ی آن بنویسم و آن بازدید آقای احمدی نژاد از موسسه نگهداری کودکان بی سرپرست بود و همچنین تصاویر دیگری در روز دوم عید از سرزدنشان به بیمارستان کودکان و دیدار با این فرشته های بال شکسته و خانواده هایشان بود.

جدای از مسائل سیاسی و عقاید مختلف ، من به شخصه این عمل و بازدید ایشان را بشدت تحسین می كنم ، رفتاری که جایش در اخلاق سیاسی و اجتماعی مسئولین ما همیشه خالی بوده است.

معتقدم تا مسئولین به این مکانها مراجعه نکنند نمی توانند عمق رنج و درد این کودکان معصوم بی سرپرست و نیز کودکان بیمار و خانواده هایشان و مشکلات موجود در راه درمان آنها را درک کنند. (البته با امید به اینکه بازدید بی اطلاع قبلی باشد تا از صحنه سازی توسط مدیران این مجموعه ها جلوگیری شده باشد) و باید به این دل بست که شاید نهادینه شدن اینگونه رفتارها در بین مسئولین (نه از بعد نمایشی) بتواند به کاهش رنج و مشکلات بخش دردمند جامعه منجر شود.

بازدید احمدی نژاد از یک شیرخوارگاه

بازديد رئیس جمهور از مركز طبي كودكان:

۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

نوروز مبارك

بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد
نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد

صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد
خرامان ساقي مه رو به ايثار عقار آمد

صفا آمد، صفا آمد که سنگ و ريگ روشن شد
شفا آمد شفا آمد شفاي هر نزار آمد

حبيب آمد حبيب آمد به دلداري مشتاقان
طبيب آمد طبيب آمد طبيب هوشيار آمد

سماع آمد سماع آمد سماع بي صداع آمد
وصال آمد وصال آمد وصال پايدار آمد

ربيع آمد ربيع آمد ربيع بس بديع آمد
شقايق ها و ريحان ها و لاله خوش عذار آمد

کسي آمد کسي آمد که ناکس زوکسي گردد
مهي آمد مهي آمد که دفع هر غبار آمد

دلي آمد دلي آمد که دلها را بخنداند
مي اي آمد مي اي آمد که دفع هر خمار آمد

کفي آمد کفي آمد که دريا دُرّ ازو يابد
شهي آمد شهي آمد که جان هر ديار آمد

کجا آمد کجا آمد کزينجا خود نرفته است او
وليکن چشم گه آگاه و گه بي اعتبار آمد

ببندم چشم و گويم شد، گشايم گويم او آمد
و او در خواب و بيداري قرين و يار غار آمد

کنون ناطق خمش گردد کنون خامش به نطق آمد
رها کن حرف بشمرده که حرف بي شمار آمد

-----------------------------------------------

آمدن بهار و نوروز جاودانه ترين جشن ايرانيان بر تمام دوستان ديده و ناديده ام مبارك

دلشاد و سلامت باشيد

۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

(عيد آمد و ما لختيم ...!!!!!!!!!!)

حكايت قدر و قيمت علم و فرهنگ و ادب در ملك ما!!!

(عيد آمد و ما لختيم ...!!!!!!!!!!)




هميشه در دنياي كودكي اين سوال برايم مطرح بود كه چرا در نوار شهرقصه به خاله سوسكه گفته مي شد :

زن شاعر نشو - شاعر فقيره - خوراك شاعرا نون و پنيره!!!

ديروز عصر يك دوست كه شاعر توانايي هم هست و به دليل اينكه جزو شعراي شناخته شده شهرمان و نيز محافل ادبي كشور هست ؛ از بردن نامش معذورم ( هرچند از مشخصات و ابعاد شكم ايشان دوستان صميمي نامش را حدس مي زنند.) آمده بود مهرگان و من تصاوير بالا را به شكلي كاملا محسوس!!! از ايشان گرفتم.

آفتاب آمد دليل آفتاب! و من جواب سوال سالهاي قبلم را باز هم گرفتم.

۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

با چه چيزي زمستونو سر بكنم؟؟؟؟

بوی عیدی...
بوی عیدی
بوی عیدی بوی توت بوی کاغذرنگی
بوی تند ماهی‌ دودی وسط سفره‌ ي نو
بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ

با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

شادی شکستن قلک پول
وحشت کم شدن سکه‌ء عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده‌ء لای کتاب

با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی مو در می‌کنم

فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا
شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور
برق کفش جفت‌شده تو گنجه‌ها

با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

عشق یک ستاره ساختن با دولک
ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب

با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

بوی باغچه بوی حوض عطر خوب نذری
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن

توی جوی لاجوردی هوس یه آب‌تنی

با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

.......................................................

حالا كه اين روزا :

نه بوی عیدی هست و نه بوی توت و نه بوی کاغذرنگی
نه بوی تند ماهی‌ دودی وسط سفره‌ء نو
نه بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ

نه شادی شکستن قلک پول
نه وحشت کم شدن سکه‌ء عیدی از شمردن زیاد
نه بوی اسکناس تا نخورده‌ء لای کتاب

نه فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا
نه شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور
نه برق کفش جفت‌شده تو گنجه‌ها

با چه چيزي زمستونو سر بكنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

با چه چيزي خستگيمو در بكنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

من فرهيخته ام يا حساب بانكي ام؟

من فرهیخته ام یا حساب بانکی ام؟؟!!

حكايت ذيل را حتما قبلا شنيده‌ايد، اما بد نيست يك بار ديگر آن را بخوانيد:
روزي ملا نصرالدين به ضيافتي رفت و چون لباس‌هاي كهنه و معمولي خود را پوشيده بود كسي به او اعتنايي نكرد و محل مناسبي به او نشان نداد. ملا متوجه ‌اين امر شده، آهسته از آنجا بيرون آمد و به خانه خويش رفت. لباس فاخري پوشيد و مراجعت نمود. اين بار صاحب خانه با احترام تمام از او پذيرايي نمود و او را در صدر مجلس نشاند.
چون هنگام ناهار شد و مهمانان بر سر سفره حاضر شدند، ملا آستين لباسش را به غذا نزديك كرد و گفت: آستين نو بخور پلو. حاضرين تعجب كردند و سبب را جويا شدند. ملا گفت: چون در اينجا به لباس من احترام گذاشتند، نه به خود من، پس بنابراين لباس من بايد غذا بخورد نه من !!

اين حكايت با همه ي سادگي و تكراري بودنش ، در دنياي واقعي ما مكرر اتفاق مي افتد.
امروز كه براي كاري به بانك مراجعه كرده بودم چه قدر دنيا عوض شده بود! از تحويلدار تا مسئولين شعبه من را ديدند (به چشمشان آمدم) نه اينكه قبلا نمي ديددند ، چرا مي ديدند ، اما ديدن امروز جور ديگري بود. كمي كه از شوك خارج شدم يادم آمد كه چند ميليوني كه از فروش خانه داشتم (توي اين وانفسا بي‌خانمان هم .... بگذريم) در حسابم بود و همين باعث شد كه در صحبتهاي معاون شعبه اين جمله نمود بيشتري داشته باشد :‌ "از اينكه فرهنگياني فرهيخته (شما بخوانيد پولدار – وگرنه كدام آدمي بواسطه پولش فرهيخته شده است؟) در شعبه ما حساب دارند خوشحالم"!!!
( البته نزديك به ده سال است در آن شعبه حساب داشتم و تا به حال فرهيخته نبودم!! و ایضا آنها هم خوشحال نبوده اند ، اما امروز سعادت فرهيخته‌گي نصيبم شد. شكرخدا اگر بي‌خانمان شده ام در عوض لقب فرهيخته را به دست آوردم - یکی دیگر از خدمات بانکها ُ همچون دوران قاجار به فروش القاب پرداخته اند)
- ناگفته نماند بواسطه كوچك بودن شهر ، اكثر افراد يكديگر را مي‌شناسند و صدالبته به اينجانب هم دوستان لطف دارند و بنده هم از آنان سپاسگزارم، اما نمي‌توان از بعضي واقعيات به سادگي عبور كرد از جمله همين لقب فرهيخته‌گي كه به واسطه موجودي چند ميليوني به اين حقير اعطا شد.
حال با اين حكايت من فرهيخته‌ام يا حساب بانكي‌ام؟؟؟

۱۳۸۸ اسفند ۲۰, پنجشنبه

كمدي فقر و غنا!!!

اینهم نمونه ای دیگر از مفهوم عدالت اجتماعی ، ساده زیستی ، و خیلی چیزهای دیگر.... (یادتان هست در تعدادی از سریالهای تلویزیونی در انتهای تیتراژ از بعضی ها به عنوان کارشناس مذهبی نام آمده بود؟ همانهایی که در برنامه های دیگری به عنوان کارشناس سیاسی صبحت می کرد و در برنامه ای دیگر به عنوان کارشناس اقتصادی و .... یادم هست در کمیته امداد امام هم دستی داشت!!! خب باز هم در اینجا اثری از نام ایشان می بینید. همین)

و دیشب عروسی پسر عسگراولادی بود. جلوی درب تالار فرمانیه لندکروز مشکی آقایوسف عسگر اولادی گل زده شده بود و یکی یکی مهمان ها می رسیدند [...]

حرف از لندکروز 98200000 تومانی یوسف عسگراولادی نیست، حرف از تالار فرمانیه و منوی هر میهمان 80000 تومان هم نیست.

حرف همان است که ماهی صفت را به خاطرش آورده بودند تالار، ماهی صفت را آورده بودند تالار که این بار تلخک دربار به جای لباس قرمز، پلی ور سبز تنش بکند، و احمدی نژاد را مسخره کند تا آقای رفیق دوست بلند بلند بخندد [...]

دیشب ماهی صفت پیش روی همه شما احمدی نژاد را مسخره می کرد. عیب ندارد، من از طرف دکتر می گویم: این یک ساعت هم نوش جانتان.جنگ ما جنگ فقر و غناست ! این را امام خمینی گفته! حالا آقای فلاحیان بیاید خودش را در تلوزیون بکشد که مسعود ده نمکی مارکسیست است!

...... (منبع خبر)

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

جمعه نوشت

روزهای جمعه زمانهای خوبی فراهم می کنه تا به کارهای دلخواهمان بپردازیم (که کمتر این کار را می کنیم!!!) امروز گزیده ی اشعار اقبال لاهوری را می خواندم که از آن یک شعر زیبا را انتخاب کرده ام و در ذیل برایتان گذاشته ام. (شعری بس گویا و پر معنی)

حکایت سلطان مراد و معمار در معنی مساوات اسلامیه

بود معماری ز اقلیم خجند
در فن تعمیر نام او بلند

ساخت آن صنعت گر فرهاد زاد
مسجدی از حکم سلطان مراد

خوش نیامد شاه را تعمیر او
خشمگین گردید از تقصیر او

آتش سوزنده از چشمش چکید
دست آن بیچاره از خنجر برید

جوی خون از ساعد معمار رفت
پیش قاضی ناتوان و زار رفت

آن هنرمندی که دستش سنگ سفت
داستان جور سلطان باز گفت

گفت ای پیغام حق گفتار تو
حفظ آئین محمد کار تو

سفته گوش سطوت شاهان نیم
قطع کن از روی قرآن دعویم

قاضی عادل بدندان خسته لب
کرد شه را در حضور خود طلب

رنگ شه از هیبت قرآن پرید
پیش قاضی چون خطاکاران رسید

از خجالت دیده بر پا دوخته
عارض او لاله ها اندوخته

یک طرف فریادی دعوی گری
یک طرف شاهنشه گردون فری

گفت شه از کرده خجلت برده ام
اعتراف از جرم خود آورده ام

گفت قاضی فی القصاص آمد حیوة
زندگی گیرد باین قانون ثبات

عبد مسلم کمتر از احرار نیست
خون شه رنگین تر از معمار نیست

چون مراد این آیه ی محکم شنید
دست خویش از آستین بیرون کشید

مدعی را تاب خاموشی نماند
آیه ی «بالعدل و الاحسان» خواند

گفت از بهر خدا بخشیدمش
از برای مصطفی بخشیدمش

یافت موری بر سلیمانی ظفر
سطوت آئین پیغمبر نگر

پیش قرآن بنده و مولا یکی است
بوریا و مسند دیبا یکی است

۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

پلیس در نقاط مختلف دنیا

چندی قبل یک ایمیل برایم آمده بود که متن طنز گزنده و جالبی داشت که آن را با کمی جرح و تعدیل!!!! در ذیل برایتان می نویسم.

پلیس در نقاط مختلف دنیا


> امریکا: شما خلاف می کنید.پلیس شما را دستگیر میکند.احیاناً آن وسط مقادیری مشت و لگد توسط افسر پلیس دریافت میدارید. یک نفر از این صحنه فیلم میگیرید و در اینترنت پخش می کند. صحنه ضرب و شتم شما از 222 کانال خبری و سیاسی پخش می شود. پلیس رسوا می شود.پلیس از مردم امریکا عذرخواهی می کند. پلیس 15 میلیون دلار به شما غرامت می‌دهد. شما نیز به خاطر جرمی که مرتکب شده اید مجازات می شوید.
> ایتالیا: شما خلاف می کنید. پلیس شما را دستگیر می کند. شما به پلیس رشوه می دهید. شما آزاد می شوید!
> فرانسه: شما خلاف می کنید اما پلیس شما را دستگیر نمی کند چون فعلاً به خاطر حقوق پایینش در حال اعتصاب است.
> انگلیس: شما خلاف می کنید و پلیس یک مسلمان سیاه پوست عرب را به جای شما دستگیر می کند.
> آلمان: شما خلاف می کنید و سگ های پلیس ردتان را پیدا می کنند و شما را دستگیر می کنند.
> سوئیس: شما خلاف نمی کنید .پس نیازی به حضور پلیس نیست.
> عراق: شما خلاف می کنید.پلیس شما را دستگیر می کند.در حین دستگیر شدن بمبی که در جورابتان جا سازی کرده اید منفجر می کنید و به همراه پلیس می میرید.
> چین: شما خلاف می کنید. شما اعدام می شوید!
> امارات: شما حال و حوصله خلاف ندارید و به جایش با همراهی پلیس ،از کشور های همجوار دختر وارد می کنید!
> هندوستان: شما خلاف می کنید.پلیس شما را دستگیر می کند و شما عاشق دختر رییس پلیس می شوید و توسط اون دختر از زندان فرار می کنید و در حالیکه دو تایی آواز میخوانید و دور درخت می چرخید و روسری دورگردن معشوقه تان می پیچید و هی دستش را می گیرید و می کشید و ول میکنید به دوردست ها فرار می کنید.
> هلند: از آنجا که همه کار های خلاف در این کشور خلاف محسوب نمی شوند بنابراین شما خواهر و مادر تان را هم که به یکدیگر پیوند بزنید باز هم خلاف محسوب نمی شود و پلیس دستگیرتان نمی کند!
> روسیه: شما خلاف می کنید اما قبل از آنکه توسط پلیس دستگیر شوید توسط گروه های رقیب کشته می شوید.
> یک کشور آسیایی که اسمشو نمیاریم: شما خلافی نمی کنید اما پلیس شما را دستگیر می کند. شما ناپدید می شوید. یک هفته می گذرد و خبری از شما نمیشود. دو هفته میگذرد و کسی خبری از شما ندارد.پلیس دستگیری شما را تکذیب می کند. ....... (اینجا همان جرح و تعدیلش!!! هست که بنا به مصالحی که هم شما و هم من می دانم صورت گرفته است!)