۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

راز و رمز پيشرفت اينها را بشناس!

روزهاي سالگرد جنگ هشت ساله ايي كه با خودش هزاران تلخي و خاطرات داشت ، گذشت.

صدا و سيما هم با پخش فيلمهاي مختلف به يادآوري اين موضوع پرداخت. اما چيزي كه مثل هميشه اين وسط مغفول ماند ، تفكر شهيداني بود كه در آن روزها درخشيدند و شاخص شدند و الان نامشان ورد زبان عده ايي و گاها ابزار ترقي معدودي ديگر!

يكي از اين شهيدان كه نامش بسيار پرآوازه‌تر از افكارش شده است! شهيد دكتر چمران بود. نقل ذيل از ايشان بي‌مناسبت نمي‌باشد:

يكي از هم‌دوره‌هاي شهيد چمران كه يك سالي پس از او به آمريكا سفر كرده بود ، نقل مي‌كرد كه چگونه به دليل تعارض ميان اعتقادات سنتي و مذهبي خود ، و بي‌بند و باري‌هاي زشتي كه در هفته‌هاي اوليه‌ي ورود خود مشاهده كرده ، و از چمران پرسيده بود كه او چگونه اين محيط كثيف را در اين مدت تحمل كرده است؟

چمران پاسخ داده بود: اين جا مثل رودخانه‌ايي است كه روي آن را قطعات لجن و برگ و آشغال پوشانده است ، اما در زير آن آب زلالي جاري است كه به ظاهر ديده نمي‌شود. به اين كاباره‌ها و دانسينگ‌ها ، كافه‌ها و اماكن فساد توجه نكن. اين تمدن و تكنولوژي و برتري علمي را اين مظاهر نساخته‌اند ؛ سري به كتابخانه‌ها ، مراكز علمي – تحقيقاتي ، دانشگاه‌ها و موزه‌ها و ... بزن و ببين چه غوغايي است ، و چگونه با جديت كار مي‌كنند. تو به عمق تمدن اين‌ها نگاه كن ، و راز و رمز پيشرفت اينها را بشناس!

۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

همه مسئوليم

گاهي در بين ايميل‌ها به متن‌هايي بر مي‌خورم كه مثلا آقاي فلاني در برنامه اين هفته فلان شبكه ماهواره‌ايي اين راهكارها را ارائه داده يا خواسته اين كار را انجام دهيد و هزينه دهيد تا اينگونه شايد شود تا آقايان از آن سر دنيا بلند شوند بيايند بر سر سفره‌ي آماده بنشينند و به آلاف اولوف برسند! اگر هم نشد هزينه‌اش را مردم بدهند تا باز راهكارهاي عالمانه بعدي را بدهند و الي آخر.... و همچنين گاهي "دوستان" خارج از دامغان نشين! ايرادهاي نامنصفانه‌ايي به ما (علي‌الخصوص فرهنگيان) مي‌گيرند كه دامغان اگر عقب افتاده است عاملش شماييد و.... و چرا آنكار را كرديد و اين كار را انجام نمي‌دهيد و شما مقصريد (رويشان بشود مشكلات جهاني نظير سيل پاكستان و خشكسالي آفريقا و تصادف قطار در استراليا و آتشفشان سوازيلند و...را هم به ما نسبت مي‌دهند) و خودشان معصومين و مظلوميني هستند كه بعد از واقعه‌ي كربلا نمي‌توان ظلمي مشابه ظلمي كه بر آنان رفته ، پيدا كرد.!!! وحال از سر ناچاری خارج از دامغان هستند ودلشان برای وطن غش و ضعف می رود اما .... !!!

مطلب ذيل فكر مي‌كنم بتواند پاسخ مناسبي براي ايناني كه خارج گود ، در حاشيه‌ي عافيت نشسته‌اند و از سر خوشي رهنمودهاي فكورانه مي‌دهند باشد:

" اگر مملكت مال همه است ، همه بايد زحمت بكشيم ، به فكر آينده باشيم و غم آن را بخوريم.

ايران را هيچ‌گاه آمريكايي يا عرب يا انگليسي درست نخواهد كرد ، چه مصيبت و دنائت طبعي است كه ايراني به بهانه‌ي خرابي اوضاع كشور و سلامت و راحت ، زندگي در ممالك اروپا و آمريكا و اقامت و اشتغال در آن كشورها را بر خدمت در وطن و قبول زحمت ترجيح مي‌دهد.! و عجيب اين كه از نحوه‌ي كار و شيوه‌ي مبارزه‌ي آن‌هايي كه در داخل كشور هستند ، ايراد مي‌گيرد و انتقاد مي‌كند و دستورالعمل صادر مي‌نمايد.

اگر ما خرابي‌ها را درست نكنيم ، اگر جبران عظمت يا خيانت پدران خودمان را ننمائيم و لكه‌هاي ننگ را از دامن ايران نزداييم ، پس كي اين‌كار را بكند؟ معني و موقع خدمت و فداكاري چيست و كجا است؟

با همه‌ي آن مشكلات و خطرات و ابهام‌ها ، باز وظيفه‌ي ملي و فريضه‌ي ديني حكم مي‌كند كه بي‌خيال و بيكار در كنار ننشينيم. مملكت صاحبي و مسئولي غير از ما ندارد. "

كتاب شصت سال خدمت و مقاومت ، صفحه‌ي 377

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

به مناسبت شروع سال تحصیلی مدارس و دانشگاه ها

از كتاب " در آئينه‌ي خاطرات مهندس بازرگان " صفحه‌ي 81 :

استبداد هيچ‌گاه نمي‌تواند ميانه‌ي خوبي با دانش داشته باشد.

مي‌گويند: وقتي ناصرالدين‌شاه براي سركشي به دارالفنون رفته بود ، از شاگردي مي‌پرسد: بلجيك (باژيك) كجاست؟

آن شاگرد هم وضع جغرافيايي باژيك را به خوبي جواب مي‌دهد. شاه با خشم و تغيّر دارالفنون را ترك مي‌كند و به قصر سلطنتي برمي‌گردد. مدير آن روز دارالفنون كه انتظار تشويق و تقدير داشته ، از اين حالت شاه تعجب مي‌كند و به زحمت خود را به شاه رسانده و سبب آن خشم را مي‌پرسد.

شاه جواب مي‌دهد: اگر اينها دانستند كه بلجيك كجاست ، سوار من و تو مي‌شوند!

(اگر با مدنيت و مدرنيته آشنا شوند ، زير بار استبداد نمي‌روند)

از صدرالاشراف نقل مي‌كنند: هنگام بازگشت از سفر عربستان سعودي ، كه براي حمل جسد شاه سابق به همراه محمدرضاشاه به مكه رفته بودم ، در هواپيما شاه به من گفت: ما در اينجا آثار عمران و آبادي و ساختمانهاي نو ، زياد ديديم ؛ ولي از دانشگاه و مدارس عاليه خبري نبود.

به شوخي گفتم : اگر اينجا هم دانشگاه مي‌داشت ، باعث زحمت حكومتشان مي‌شد.

شاه گفت : همين‌طور است.

۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

وای که چقدر فقیریم!!!

مي خواهم بگويم

فقر همه جا سر مي كشد

فقر ، گرسنگي نيست ، عرياني هم نيست

فقر ، چيزي را " نداشتن " است ، ولي ، آن چيز پول نيست ..... طلا و غذا نيست

فقر ، همان گرد و خاكي است كه بر كتابهاي فروش نرفته‌ي يك كتابفروشي مي نشيند

فقر ، تيغه هاي برنده ماشين بازيافت است ،‌ كه روزنامه هاي برگشتي را خرد ميكند

فقر ، كتيبه‌ي سه هزار ساله اي است كه روي آن يادگاري نوشته اند

فقر ، پوست موزي است كه از پنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته ميشود

فقر ، همه جا سر مي‌كشد

فقر ، شب را " بي غذا " سر كردن نيست .

فقر ، روز را " بي انديشه" سر كردن است ..

دکتر شریعتی

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

ژوزف الله..!!!!

روز گذشته به دليلي رفته بودم سراغ كتابها و جزوات دوران اول دانشجويي ام!!! (من هم فسيل شده ام و همچون دوران زمين شناسي! سه دوره دانشجويي تا به حال پشت سر گذاشته ام ) كه مال اواسط دهه ي 60 بود. در اين جستجو چشمم به كتاب اصول پايه ي ايمونولوژي نوشته پروفسور بلانتي افتاد كه خاطره ايي شيرين از آن دوران اوليه!!! برايم زنده ساخت و حكايت از اين قرار بود:




نام كامل نويسنده اين كتاب همانطور كه در تصوير فوق مي‌بينيد ژوزف ا. بلانتي ( Joseph A. Bellanti ) بود. روزي كه اين كتاب را خريدم ، فاتحانه وارد خوابگاه شدم و سينه سپر كرده رفتم اتاقمان كه دوستان حلقه زده و در حال اجراي مراسم چاي‌خوري عصرانه بودند (آنزمان تهيه كتاب سختي هايش در حد درس خواندن بود!!) دوستان كه كتاب را دستم ديدند مشتاقانه گرفتند تا تورق كنند تا اينكه رسيد دست يكي از دوستان ساده‌دل!! همين كه كتاب را گرفت كمي روي جلد را نگاه كرد و پرسيد: اين پرفسور ژوزف الله بلانتي كجايي هست؟؟؟

ما مانديم و دل درد ناشي از خنده....

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

ای دبستانی ترین احساس من ! ...

همکلاسی‌های من یادم کنید - بازهم درکوچه فریادم کنید

یاد اولین روز مدرسه (اول مهر ۱۳۵۲) و اولین مدرسه ام (دبستان یاسایی دامغان) به خیر

دبستان ياسايي دامغان

اولین روز دبستان بازگرد - کودکی ها شاد خندان بازگرد

بازگرد ای خاطرات کودکی - بر سوار اسب‌های چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند - یادگاران کهن ماناترند

درسهای سال اول ساده بود - آب را بابا به سارا داده بود

درس پندآموز روباه و خروس - روبه مکار دزد چاپلوس

کاکلی گنجشکی باهوش بود - فیل نادانی برایش موش بود

روز مهمانی کوکب خانم است - سفره پر از بوی نان گندم است

با وجود سوز سرمای‎ ‎شدید - ریزعلی پیراهن از تن می‌درید

تا درون نیمکت جا می‌شدیم - ما پر از تصمیم کبری‎ ‎می‌شدیم

پاکنهایی ز پاکی داشتیم - یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت - دوشمان از حلقه‌هایش‎ ‎درد داشت

گرمی دستانمان از هااا بود - برگ دفترها به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ - خش‌خش جاروی بابا روی برگ

همکلاسی‌های من یادم کنید - بازهم درکوچه فریادم کنید

همکلاسیهای درس و رنج و کار - بچه‌های جامه‌های وصله‌دار

یاد آن آموزگار ساده‌پوش - یاد آن گچ‌ها که بودش روی دوش

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود - جمع بودن بود تفریقی نبود

ای معلم یاد و هم یادت بخیر - یاد درس آب بابایت بخیر

ای دبستانی‌ترین احساس من - بازگرد و این مشق‌ها را خط بزن

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

منت کُش کردن تا کجا؟؟؟

هديه اي با منت!!!!

جدی نگیرید . در این پاکت پر زرق و برق فقط یک کارت خرید به مبلغ ده هزار تومان بوده است!!

مسئولین گرامی ، مگر مجبورید که این کارها را کنید؟ یا ما از شما درخواست کرده ایم؟؟؟

ادارات دیگر هزینه های میلیونی(دقیقا میلیونی) برای فرزندان کارمندانشان پرداخت می کنند و صدایشان درنمی آید و بی منت این کار انجام می شود. اما آموزش و پرورش این مبلغ ناچیز را با این شکل (آنهم با تاخیر ۴ ماهه) به دست کارمندانش می رساند.

حتما فکر می کنند چه "فیلی هوا کرده اند"!!!

کاش می گفتند که بن های غیر نقدی که هر۳ماه در سالهای گذشته بدون هیچ منتی می دادند چه شد؟ نکند بخشی از همان حق و حقوق برباد رفته است که اینچنین خفت بار به معلمان می دهید؟؟

راستی جناب آقای استاندار ، ممکن است به عنوان یک شهروند بپرسم این هدیه از چه منبعی پرداخت شده است؟ اگر از بیت المال است که دیگر نباید می نوشتید "هدیه ی استاندار محترم..." ، مگر اینکه شما عنایت کرده و از منابع شخصی اقدام به این کار کرده باشید که این امریست دیگر ...

۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

مشاور

با پوزش از همه ی مشاوران

به مناسبت رواج پست مشاور در ایران که از سالها قبل پر سر و صدا شده همچون دهل!!!

کسب و کار مشاوران

چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروکله‏ی یک اتومبیل جدید کروکی از میان گرد و غبار جاده‏های خاکی پیدا می‏شود. رانندهی آن اتومبیل که یک مرد جوان با لباس شیک ، کفشهای Gucci ، عینک Ray-Ban و کراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم که دقیقا چند راس گوسفند داری، یکی از آنها را به من خواهی داد؟

چوپان نگاهی به جوان تازه به دورانرسیده و نگاهی به رمهاش که به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد.

جوان، ماشین خود را در گوشه‏ای پارک کرد و کامپیوتر Notebook خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یک تلفن راه دور وصل کرد، وارد صفحه‏ی NASA روی اینترنت، جایی که می‏توانست سیستم جستجوی ماهواره‏ای ( GPS ) را فعال کند، شد. منطقهی چراگاه را مشخص کرد، یک بانک اطلاعاتی با 60 صفحهی کاربرگ Excel را به وجود آورد و فرمول پیچیده‏ی عملیاتی را وارد کامپیوتر کرد.

بالاخره 150 صفحه‏ی اطلاعات خروجی سیستم را توسط یک چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ کرد و آنگاه در حالی که آنها را به چوپان می‏داد، گفت:....

شما در اینجا دقیقا 1586 گوسفند داری.

چوپان گفت: درست است. حالا همین‏طور که قبلا توافق کردیم، می‏توانی یکی از گوسفندها را ببری.

آنگاه به نظارهی مرد جوان که مشغول انتخاب کردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی کار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او کرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم که چه کاره هستی، گوسفند مرا پس خواهی داد؟

مرد جوان پاسخ داد: آری، چرا که نه!

چوپان گفت: تو یک مشاور هستی.

مرد جوان گفت: راست می‏گویی، اما به من بگو که این را از کجا حدس زدی؟

چوپان پاسخ داد: کار ساده‏ای است. بدون اینکه کسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی. برای پاسخ دادن به سوالی که خود من جواب آن را از قبل می‏دانستم، مزد خواستی. مضافا، اینکه هیچ چیز راجع به کسب و کار من نمی‏دانی، چون به جای گوسفند، سگ مرا برداشتی!!!

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

وعده

امان از وعده و وعید

پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.

از او پرسید : آیا سردت نیست؟

نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.

پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند.

نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.

صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود :

ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کنم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد.!!!

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

رمضان ماه چه بود؟؟؟!

ماه میهمانی...

ماه میهمانی هم با همه ی ریخت و پاشهایش و ... تمام شد.



در این پایان چقدر تغییر ایجاد شد؟ چقدر تاثیر داشت؟ اصلا چه شد؟؟



آیا به اینها فکر کردیم؟

یا فقط فکر العفو العفو و الغوث الغوث گفتن و رزرو جا در بهشت بودیم؟

آیا می توانیم خودمان را مومن یا مسلمان نه ، حداقل انسان بنامیم؟؟؟!!!


۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

مايه ي شرمندگي

"ایرانیان [در عصر صفویه] به‌ظاهر خود را صادق‌ترین بنده‌گان راستین خداوند نشان می‌دهند. گویی جز رضای خاطرش اندیشه و آرزویی ندارند. آن‌ها پی‌درپی به‌ستایش خداوند می‌پردازند و پیوسته ورد و ذکر و دعا بر زبان می‌آورند. اما از هم‌آن زبان و دهان که دائم نعت و توصیف و حمد و ستایش خداوند بیرون می‌تراود، هزاران دشنام و کلمات و جملات رکیک و ناسزا خارج می‌شود و نه‌تنها مردمان عامی بلکه بزرگان و اعیان و اشراف نیز بر هم‌این خوی و صفت‌اند. ضمن ناسزا گفتن و فحش دادن به‌هم، غالبن نام آن قسمت از اعضای بدن را می‌برند که قلم از آوردن اسم آن شرم‌گین است. زنان نیز هنگام ستیزه‌گی با هم دست کمی از مردان ندارند...

این جماعت حیله‌گرترین، مزورترین، فریب‌کارترین و متملق‌ترین اقوام جهان‌اند و برای رسیدن به‌ مقاصد خویش، خود را نزد صاحبان مقام چنان پست و خوار و کوچک می‌شمارند که به‌ وصف نمی‌گنجد... آن‌ها در دغل‌کاری، فریب‌زنی و دروغ‌گویی سخت دلیر و بی‌باک‌اند. برای دست‌یابی به‌کم‌ترین سود و دفع کوچک‌ترین زیان، ده‌ها سوگند می‌خورند. در اندوختن مال حریص‌اند برای کسب شهرت و بلندنامی به‌هر وسیله متوسل می‌شوند و چون غالبن نمی‌توانند وارسته و متقی باشند، به ‌تقدس و پارسایی تظاهر می‌کنند... زیاد به‌احکام دینی خویش پای‌بند نیستند و به‌قول حضرت عیسا، سیاه‌های سفید شده هستند. ایرانیان به‌سحر و طلسم سخت معتقدند و به تاثیر افیون و جادو اعتقاد زیاد دارند و آن‌را واقعیتی مسلم می‌شمارند و از آن بیش‌تر از آتش دوزخ می‌هراسند. البته از آن‌جا که هر کلی مستثنیاتی نیز دارد، باور می‌توان کرد که همه‌ی ایرانیان چنین نیستند و هستند کسانی که در فتار و رفتار صمیمی و صادق‌اند و گفتار و کردارشان به‌هم نزدیک است و تقوا و تقدس‌شان به‌قدر پرهیزگاران واقعی می‌باشد. اما به این نکته نیز اشاره کنم که هر قدر تحقیق و تامل بیش‌تری شود، از تعداد متقیان واقعی بیش‌تر کاسته خواهد شد...

ایرانیان وقتی برای عرض حاجت نزد بزرگان می‌روند، باید هدیه‌ای [رشوه] تقدیم کنند. در میان آنان ضرب‌المثلی است که می‌گوید: از نزد قاضی هم‌آن‌گونه برمی‌گردی که رفته‌ای..."

(سیاحت‌نامه‌ی ژان شاردن –جهان‌گرد فرانسوی عصر صفویه- به‌نقل از کتاب "ایران در چهار که‌کشان ارتباطی" تالیف "دکتر مهدی محسنیان‌راد" ص ۸۲۲-۸۲۳ )

نظر شما چيست؟ اين جهانگرد فرانسوي حدود 400سال قبل اينها را نوشته است و حالا ما قضاوت كنيم كه آن موقع نبوديم ببينيم درست مي گفته است يا خير ، اما اين نوشته ها در باره اكنون ما تا چه حد صدق مي‌كند؟؟؟ (اميدوارم شما مثل من از اين مقايسه شرمنده نشويد!!!)

عقب افتادن به علت كما!!!

به علت در كما برده شدن بلاگر!!! طي روزهاي اخير ، تعدادي پست كه عقب مانده است را يكجا قرار مي دهم।:

ترقي و عظمت يك كشور

نه مربوط به ازدياد عوايد و استحكام مرزها

و نه به زيبايي ابنيه و عمارات آن است

بلكه به ازدياد مردم فهميده و روشنفكر آن است

كه قدرت حقيقي و عظمت واقعي را تشكيل مي دهند.

مارتين لوتركينگ

نوشته شده در پنجشنبه یازدهم شهریور 1389ساعت 10:36

به نقل از آقای سیستانی از مرحوم آيت الله خوئی داستان جالبی را نقل کردند :


جوانی شیک پوش مرحوم آيت الله خوئی را درکنار حوض آبی که آبش سبز و نسبتا کثیف بود می بیند
می پرسد : این آب پاک است؟
می فرمایند : بله
مجددا می پرسد : می شود با این آب وضو گرفت ؟
می فرمایند : بله
آن فرد از این پاسخ و اینکه با آب به آن کثیفی هم می شود وضو گرفت جا می خورد و می رود.
مرحوم آيت الله خوئی متوجه ناراحتی و جا خوردن او می شوند
به دنبالش می روند و می گویند : وقتی که میخواهی این فتوا را نقل کنی چه می گویی؟ مبادا بگویی اسلام چنین می گوید ، بگو فقیهی از اسلام چنین برداشت کرده است.!!
نوشته شده در چهارشنبه دهم شهریور 1389ساعت 18:58

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

سوال

*** يك خبر ديدم كه فارغ از هر گونه شائبه سياسي و غيره ، به عنوان يك عضو آموزش و پرورش برايم سوالي بوجود آورد:

خبر: اولين حضور رسمي نوعروس تركيه اي پروين احمدي نژاد در اجلاس آموزش و پرورش در تهران اتفاق افتاد. (با کلیک بر روی خبر بر روی لینک متن و عکس را مشاهده کنید)

سوال: مناسبت حضور ايشان در اين اجلاس چه بوده است؟؟؟ آیا ایشان فرهنگی هستند؟ اجلاس در چه سطحی بوده است؟ و....