۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

آن روزگاران را یاد باد...




در نقل و انتقال به خانه ی جدید در آلبوم تمبر قدیمی ام این اسناد مهم (عهد کوپنیسم و دوره یارانه ایسم و روزگار خوش خوشانیسم دانشجویی ) را یافتم.

حس نوستالژیکی ام عود کرد و این شد که می بینید.

۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه

يارانه

هدفمندنوشت (یارانه نوشت سابق و سوبسید نوشت اسبق)

• نخست: نون به نرخ روزخور نبوديم كه از امروز شديم!!!!!! (مبارك است)
• دوم : موبايل فروشي همسايه‌مان مي‌گفت: اين چند روز تعداد زيادي مشتري از روستاي كوه‌زر (همان روستايي كه تابستان زلزله‌زده شد!) و ساير روستاها داشته كه گوشي موبايل 70-80هزارتوماني مي‌خواستند. (به يارانه 80 هزارتوماني ربطش نديد.!!!)
• سوم: امروز آخرين جلسه كلاس قبل از امتحانات نوبت اول بود و طبق معمول اكثر دانش‌آموزان التماس دعا داشتند كه سوالات را ساده‌تر طرح كنيد و كمكان كنيد و ... كه در پاسخشان گفتمك با طرح هدفمندي يارانه‌ها هرگونه كمك و ياري در امتحانات هم حذف! (هدفمند) شده است. (ابتدا شوك و بعدش قشقرق عظما...)

۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

جشن ايراني يلدا مبارك


شب است و گيتی غرق در سياهی
شب بلند است و سياهی پايدار،
ولی باور به نور و روشنايی است كه شام تيره ما را از تاريكي مي رهاند
کو از دل شبهای يلدا ، جشن مهر و روشنايی به ما ارمغان می رساند
تيرگی هاتان در دل نور خاموش باد
شب يلدا را به نور قرنها قدمت جاری نگه داريم . . .

۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه

بيا تو بَبَلم

امروز طبق معمول بعد از مدرسه رفتم دنبال شهريار و مهريار ، هنگام برگشتن به خانه ، مهريار توي ماشين با خودش زمزمه مي‌كرد :

توتن تانوم بيا تو بَبَلم

ابرو تَمون بيا تو بَبَلم

خوشتِل تانوم بيا تو بَبَلم
.............
من فكر کردم داره شعر جديد مهدكودك را مي خوانه ، لذا بهش گفتم : مهريار ، بابايي بلندتر بخون...
مهريار: ...(سكوت)
من: چرا بلند نمي‌خوني منم گوش كنم.
مهريار: ....(سكوت)
من : چي مي‌خوني؟
مهريار: ....(سكوت)
كه اينبار شهريار گفت: بابا تو مگه متوجه نشدي داره سوسن خانم را مي‌خونه.
من: !!!!!!!!!! سوسن خانم؟؟!!!! اينو كجا شنيده؟ ما كه نداريم.
شهريار: از دوستاش تو كلاسشون ياد گرفته.
و من در فكر كه اين‌همه كارهاي فرهنگي (صدا و سيما – مهد كودك - ....) و آموزشهاي مثلا موجه و مفيد(و صدالبته كسل كننده و غيرجذاب) چه راحت با يك ترانه‌ي آبكي ولي موزون و ريتميك به باد فنا ميره و بي اثر مي‌شه.

۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

خطبه حضرت ابوالفضل(ع) بر بام کعبه

حضرت ابوالفضل العباس(ع) هشتم ذیحجه سال 60 هجری قمری و زمانی که قافله امام حسین (ع) قصد ترک مکه و عزیمت به کربلا را داشت، بر بام کعبه خطبه‌ای در ستایش از سیدالشهداء ایراد فرمود.


بنام خداوند بخشنده مهربان
سپاس خدای را که بیت الله را با قدوم پدرش(منظور امام حسین (ع) است) مشرف کرد؛ کسی که دیروز بیت بود،[امروز] قبله گردید.
ای ناسپاسان گناهکار آیا راه بیت را بر امام نیکوکاران می بندید؟ چه کسی سزاوارتر به این بیت است از دیگر موجودات؟ و چه کسی نزدیکترین به این خانه است؟ و اگر حکمت های خداوند بلند مرتبه نبود و اسرار بالا و امتحانات موجودات نبود، همانا بیت به سوی ایشان [ امام حسین (ع)] پرواز می کرد؛ قبل از اینکه مردم حجر را لمس کنند، حجر دستانش [ امام حسین (ع)] را استلام می کند و اگر خواست مولای من خواست خداوند رحمن نبود هر آینه بر سر شما مانند بازِ شکاری که بر گنجشکان فرود می آید نازل می شدم.
آیا قومی را که مرگ را در کودکی به بازی می گرفتند می ترسانید، در حالیکه الان در مردانگی قرار دارند. همه جانم فدای آقا و مولای همه موجودات که برتر از حیوانات [هستند].
هیهات بنگرید سزاوار است از چه کسی پیروی کنید، به کسی که شراب می نوشد [مراد یزید ملعون است] یا کسی که صاحب حوض و کوثر است؛ کسی که در خانه وحی و قرآن است [مراد امام حسین(ع)است] یا کسی که در بیتش اسباب لهو و نجاست است [مراد یزید ملعون است]؛ و یا کسی که در خانه اش نزول آیات [نشانه ها] و [آیه] تطهیر است.
شما در غلطی واقع شدید که قریش واقع شدند. چرا که اراده قتل پیامبر(ص) را کردند و شما اراده قتل پسر دختر پیامبرتان را و [این حیله] برای ایشان تا وقتی امیرالمؤمنین(ع) زنده بود ممکن نشد. پس چگونه ممکن است کشتن ابا عبدالله الحسین(ع) تا وقتی که من زنده ام؟
بیایید تا به راهش [راه کشتن امام حسین(ع)] آگاهتان کنم؛ پس مبادرت به کشتن من کنید، و گردنم را بزنید تا به مقصودتان برسید. خدا شما را به مقصودتان نرساند و عمرتان و فرزندانتان را کوتاه کند و لعنت خدا بر شما و پدرانتان [که قصد کشتن پیامبر (ص)را داشتند ] باد.

۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

سوزني به خودمان!!!


انبر به جاي عنبر!!!؟!!
(مكان : دفتر يكي از دبيرستانهاي دامغان!)

نوحه

یک نوحه بسیار زیبا و تاثیرگذار:

شیعیان از نو شد ماه محرم / با ناله و غم / زنید و بر سر اندر این ماتم / آه واویلا آمد محرم /.....

نماهنگ شنیدنی به مناسبت ماه محرم با صدای ایمان میرشکاری با گویش شیرین بوشهری

دانلود

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

بسیجی دهه ی ۶۰ - بسیجی دهه ی ۸۰

چند روزی هست که در مسیرم به مدرسه پس از رساندن شهریار و مهریار ، از جلوی مسجد قدیمی محلمان رد می شوم که که گهگاه بچه های بسیجی جلوی آن ایستاده اند و ندرتا دیده می شود که جمعی ۲یا۳ نفره در دستشان سیگاری دیده می شود.

یاد دهه ی شصت و زمان جنگ برایم زنده شد که این مسجد علاوه بر داشتن گروه مقاومت محل پایگاه مقاومت هم بود که خلاصه به مناسبتهای مختلف ، بسیجی های محله های نزدیک اونجا تجمع می کردن برای مانورها یا کشیک های هفتگی و غیره...

غرضم از این نوشتار ، بیان این نکته بود که در آن زمان بچه های بسیجی (که تعدادی شان مثل محمود - حسن - احمد - ...شهید شدند) و حتی بزرگترهای ۵۰ ساله چه حجب و حیایی داشتن و به چه اصولی پایبند بودند که بزرگترهای مسن ، با اون سن و سال از کشیدن سیگار در مقابل دوستان و مردم (حداقل در مقابل مسجد و بسیج) حذر می کردند و شرم داشتن و امروز که جوانان جایگزین آن نسل ، در مقابل همان مسجد و پایگاه در صبح زود بی مانع و خجالت به کشیدن سیگار مشغول!

نمی دانم این عادی هست؟ یا باید به همان منوال باقی می ماند؟

به راستی کدام صحیح است؟ آن؟ این؟ یا هردو؟؟؟

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

روضه خواني

مهندس مهدی بازرگان در مقاله ای در مجله ایمان(متعلق به دکتر محمود شهابی) در دی ماه 1323 شمسی درباره "روضه خوانی و عزاداری امام حسین(ع) چنین نوشته است»


روضه خواني


در اينجا قصد نداريم تاريخ واقعة كربلا را از سر بگيريم يا از چگونگي و حكمت اين شهادت بحثي به ميان آوريم. از نتايج اجتماعي و ديني آن نيز چيزي نمي‌گوئيم. مي‌خواهيم اين عمل روضه خواني و عادت تعزيه‌داري را كه ميان شيعيان معمول است و با وجود ضعف عقائد و قوت مخالف هنوز علمش بر پا و آوازش رسا است مطالعه كنيم ببينيم آيا طبقة جوان و متمدن مآب كشور كه بنظر تعجب و گاهي تمسخر به آن نگاه كرده اين بساط سياه پوش را ننگی براي جامعه مي‌دانند، حق دارند يا راه خطا می پيمايند. پس اجازه دهيد قبلاً قدري مقدمه بچينيم:
مردم را وقتي درست نگاه كنيد خواهيد ديد اكثر آنها حتي بدانديشان زشت‌كردار در پس چهرة خبيث و طبع حريص داراي حس نيك‌خواهي و سرشت كمال‌پرستي پاكي می باشند. مادامي كه با منافع شخصي درگيرند و به تأمين لوازم زندگاني مشغول آن طبيعت پوشيده است: بد می گويند، كينه می ورزند، حقوق اشخاص را فداي آمال خويش می كنند، و بالاخره چون حيوان درنده فاقد هرگونه احساسات لطيف انساني می نمايند ولي وقتي تصادفاً منافع شخصي كنار می رود و اتفاق می افتد درباره محيط و كسان دور از خود ابراز حب و بغض كنند، آنجائي كه پاي مال و مقام، اسم و علاقه در ميان نيست اگر قضاوتي به زبان رانند يا احساسي در قلب نمايند ملاحظه می كنيد قضاوتشان ساده و صاف می شود، حاضر به تفكر و تأمل شده در تشخيص خوب و بد كمتر ترديد يا خطا می نمايند. باطناً نيز از عمل ناپسند انزجار داشته طبعاً طرفداري از حق می نمايند.
خصوصاً موقعي كه موضوع راجع به گذشته يا طرفين دعوي بازيگران يك افسانه باشد، می بينيد اغلب اوقات و بلكه هميشه با شوق و حرارت خاصي طرفدار بيگناه و دشمن ظالم می شوند. اين نكته را در سينماها چه دربارة خود (كه البته آدم خوبي هستيد) و چه درباره ساير تماشاچيان ديده‌ايد. در قصه‌ها نيز به آن برخورد كرده‌ايد.
پس در هر كس يك طينت پاك وجود دارد كه اصولاً حق جو و حق‌خواه است. روي اين زمينه می بيند در كليه داستانها و رمانها و فيلمها همه‌جا وصف پهلوانان و مدح نيكان است. هيچوقت آخر داستان به كاميابي مرد لئيم يا سعادتمندي زن كريه ختم نمی‌شود. هميشه تاج پيروزي را به سر صاحب حسن يا صاحب كمال می نهند و آخر حق را به كرسي می نشانند.
ملل حق‌شناس از تاريخ مدد گرفته، براي بزرگان دانش و پيشوايان فداكار مجسمه‌ها برپا می كنند. جشن صد ساله و هزارساله می گيرند و در كتب و مقالات نام آنها را دائماً بخاطر جوانان می آورند. اين مجسمه‌ها و پانتئون‌ها و قصرهاي تاريخي و موزه‌هاي اروپا مگر از اين لحاظ چه فرقي با معابد قديم يا امامزادگان و بقاع متبرك ما دارند؟ در هر دو جا نسل امروز به زيارت بزرگان نسل ديروز رفته يك مشت احساسات پاك و عقايد و افكار جاويداني را كه در تمام اعصار استوار است می بيند احترام می كند، تقديس می نمايد و می پرستد.
همانطور كه براي تقويت عضلات بدن خود را وادار به حركت و ورزش می نمائيم و فكر ما براي تدبير امور زندگاني محتاج به تعليم گرفتن يعني مشاهده و تجربه است، روح انساني نيز ناگزير به تحريكات اخلاقي و آشنائي با ارواح بزرگ است تا فداكاريها را بيند، بسنجد و بياموزد و چون منظور اصلي كيفيت و نفس عمل است نه عامل آن در هر حال سرگذشت بزرگان خواه به صورت افسانه‌هاي شعري و ميتولوژي باشد و خواه به صورت تاريخ جوانمردي به منزلة تمرين درسي دقيق است براي تعليم بزرگواري.
مگر اساس روضه‌خوانيهاي ما غير از اين است؟ به فرض كه بر قضاياي كربلا شاخ و برگ‌‌هاي زيادي بسته باشند يا اصلا چنين واقعه‌اي در عالم رخ نداده يك تراژدي بيش نباشد، بالاخره چيست؟ تجسم يك مشت احساسات و فضائلي است كه به نظر هموطنان ما پسنديده می آيد. سرتاسر تظاهرات حقانيت، شجاعت، شهامت، عزت نفس و بردباري است.
اطاعت و ياوري را كه به عالی ترين درجه امكان جمع شده است نمايش می دهد. اصحابي را وصف می كند كه نمونة انضباط بوده، اخلاص را به جان بازي رسانده با و جود يقين كامل به كشته شدن و ناكامي دنيا دست از پيشواي خود برنداشته در ميدان شهادت بر هم سبقت می جويند. براي انهدام اين قوم قليل كه عظمت اراده و بلندي آرمان نيروي فوق‌العاده به آنها بخشيده است حريف هزارها مرد جنگي گسيل داشته.
خانواده‌ای را نشان می دهد كه خود مؤسس سلسله بوده، ملت عرب را از حال بردگي و درندگي به فرمانروايي دنيا سوق داده‌اند و حالا به عوض چشيدن ميوة رياست و بهره‌برداري فتوحات دست از عقيدة مطلق حق برنداشته با تمام عفت و بزرگي كه براي ايشان فرض می شود خود را تسليم زنجير اسارت و تفويض شمشير اهانت می نمايند. در نهايت سختي دست از شكيبائي و عزت نفس بر نمی دارند.
همانطوري كه براي شخص نابرده رنج گنج ميسر نمی شود، براي اقوام و ملل نيز هيچوقت ناداده شهيد ، بقاء و عظمت حاصل نمی گردد. تمام افكار بزرگ دنيا با جوهر خون در صفحات قلوب بشر نگاشته شده، سقراط ‌حكيم اگر به دست خود زهر حكومت را نمی نوشيد تعليماتش شهرة آفاق نمی شد. نشان صليب كه علامت مشخصه مسيحيت شده، براي آن است كه انتشار مذهب عيسي «ع» را بسته به مصلوبيت او بود؛ گاليله ايتاليايي چون دم از گردش زمين زده حاضر به اقرار جهل نگرديد خونش را ريختند. مگر انقلاب كبير فرانسه و اعلاميه آزادي بشر كم شهيد فدائي داد؟
بطور كلي بناي هر ايده بزرگ با استخوان‌هاي چند قرباني استوار گرديده است، زيرا طبيعت پدر مالدار بخيلي است كه نفايس دانش و حقايق حكمت خزينه خود را آسان و رايگان به اولاد خويش نمی دهد. بالاي گنج بيكران نشسته خوش دارد كودكانش بسمت او بدوند. دست دراز كنند. شادي و شيرين‌زبانی ها كنند. بالاخره محروم برگردند. رنج و محنت برند تا گوشة از روزنه ذخائر را بنماياند. دست از مال و جان برداشته دل و دين در راهش ببازند تا در كنار پذيرد. و تا جان شيرين در كف ننهند بكف ديگر گوهري نستانند.
اين شهادت عالی ترين درجه مردانگي است و گرانبهاترين تحفه زندگان حق است كه نام شهيد را با تجليل بريم و روح ما به پرواز در آيد. آيا بايد خرده گرفت بر كسي كه استراحت نفس را كنار گذارده به استقبال مجلسي می رود كه در آنجا صحبت صفات عالي وصف افكار پاك شهيدان به ميان باشد و خود را خدمتگذار سالكان راه حقيقت بخواند.
به فرض كه چنين اشخاص با چنين كيفيات سابقه تاريخي نداشته باشد آيا نظاير چنين احساسات هم در دنيا وجود نداشته؟ بفرض محبت رفتگان آن هم رفتگاني بقول شما مجعول يا بيگانه ناروا باشد و سرگذشت آنها آميخته با هزاران پيرايه، آيا عشق به كمال و شنيدن كمالات قابل ملامت است؟
چه ضرر دارد سالي چند روز در برنامه اشتغالات فكري انسان مختصر انصراف حاصل شده از تعاقب مطامع مادي به سوي مدارج خالص‌تري موقتاً انحراف نمايد. قدم در علمي غير از علم خود پرستي و محيطي بالاتر از خواب و خوارك گذارد. اگر اهل شهامت است نمونه‌‌هاي بالاتر از خود ببيند. اگر گرفتار محنت است بداند كه تألمات شديدتر هم قابل تحمل است. اگر در دستگاه حكومت عامل ستمكاري است شايد پند گيرد و شرم كند.
خوب حالا كسي كه در چنين مجلسي نشست و در مقابل آثار بزرگ روح انساني حيران گرديده، چند لحظه خويشتن را فراموش كرد و آتش عشقش در اثر دميدن هواي دوست (همان دوست باطني طبيعي كه در نهاد تمام افراد بشر است و قبلا اشاره نموديم) شعله‌ور گشت قلبش بطپيدن درآمد و چشمش نيمي در اثر حسرت نيمي در اثر شوق اشك باريدن گرفت، انسان جاهل موهوم پرستي است؟
و چون نيك به ايام عمر و اطوار جهان نگريسته گذشته و حال را پر از ناملايمات و غرق در جهل و فساد ديد و يقين كرد كه تنها راه علاج دردهاي شخصي و جامعه پيدايش، همان افكار حكومت، همان خصال است؛ فكرش بخطا رفته؟
البته وقتي حس كند چنين علم‌داران عدل و مظاهر علم را (حقيقي يا خيالي) لشكريان ديو سيرت يكي بعد از ديگري با قساوت تمام پاره پاره می ‌نمايند، دلش به درد می آيد و جانش می سوزد خصوصاً اگر بياد نظاير ستم و ناحقي كه به چشم ديده و به تن چشيده است بيفتد بنابراين اگر بشر باشد می گريد و می ‌نالد.

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

نه عيسا نه قارون

با شدتی وحشیانه و جنون آمیزآن چنان که قلبم را سخت به درد آورد

آرزو کردم ای کاش هم اکنون همچون مسیح

بی درنگ آسمان از روی زمین برم دارد

یا لااقل همچون قارون

زمین دهان بگشاید و مرا در خود فرو بلعد

اما … نه

من نه خوبی عیسی را داشتم و نه بدی قارون را

من یک “متوسط” بی چاره بودم و ناچار

محکوم که پس از آن نیز ” باشم و زندگی کنم “

نه ، باشم و زنده بمانم

و در این “وادی حیرت” پر هول و بیهودگی سرشار، گم باشم

و همچون دانه ای که شور و شوق های روییدن دردرونش خاموش می میرد

در برزخ شوم این “پیدای زشت “ و آن “ناپیدای زیبا” خرد گردم

که این سرگذشت دردناک و سرنوشت بی حاصل ماست

در برزخ دوسنگ این آسیای بی رحمی که …

“زندگی ” نام دارد.

(مجموعه آثار ۱۳)دکتر علی شریعتی