۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

غریب تر ز نویسنده ها، کتاب فروش!!!

شعر ذیل از استاد علیرضا قزوه است. از آنجایی که در یک بیتش حسب حال ماست!!! مناسب دیدم در وبلاگم قرار دهم.

تمام تیمچه ها پر شد از نقاب فروش
زمانه ای ست که حلاج شد طناب فروش

شهیدتر ز شهیدان بی کفن ، شاعر
غریب تر ز نویسنده ها، کتاب فروش

الا شما که به ییلاق خورد و خواب شدید
هماره اجر شما باد با کباب فروش

حراج عشق ببین در دکان سمساران
قمار عقل نگر در سرای قاب فروش

خروس ها همه چون مرغ کرچ خوابیدند
حکیمکان زمان اند قرص خواب فروش

نمانده حجب و حیایی، همین مان کم بود
همین که فاحشه ی شهر شد حجاب فروش

مده زمام دل خود به دست پیر هوی
مرو به کوی هوس پیشه ی خراب فروش

پی کدام عقوبت گناهکار شدیم
سیاه نامه تر از واعظ ثواب فروش

دریغ نغمه ی آرامشی به ما نرسید
که مطربان همه تلخ اند و اضطراب فروش

من از قبیله ی عباس های تشنه لبم
تو از تبار همین گزمگان آب فروش

بگو بلند شود موج غیرت دریا
چنان که باز شود مشت هر حباب فروش

زمانه ای ست که گل پوست می کنند اینجا
خوشا به ذوق تماشاگر گلاب فروش

سلام بر همه الا به قلب مغلوبان
سلام بر همه الا به انقلاب فروش

شما که خون دل خلق را پیاله شدید
شرور شهر شمایید یا شراب فروش؟

۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

شوخي با خودمان با كمي جديت!!!

دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد. معلم گفت: از نظر فيزيکى غيرممکن است که نهنگ بتواند يک آدم را ببلعد زيرا با وجودى پستاندارعظيم‌الجثه‌اى است امّا حلق بسيار کوچکى دارد. دختر کوچک پرسيد: پس چطور حضرت يونس به وسيله يک نهنگ بلعيده شد؟ معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. اين از نظر فيزيکى غيرممکن است. دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت يونس مى‌پرسم. معلم گفت: اگر حضرت يونس به جهنم رفته بود چى؟ دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسيد. *****************************************
يک روز يک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد. ناگهان متوجه چند تار موى سفيد در بين موهاى مادرش شد. از مادرش پرسيد: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفيده؟ مادرش گفت: هر وقت تو يک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوی، يکى از موهايم سفيد مى‌شود. دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهميدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفيد شده! ************************************
عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس يادگارى بگيرد. معلم هم داشت همه بچه‌ها را تشويق مي‌کرد که دور هم جمع شوند. معلم گفت: ببينيد چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتى همه‌تون بزرگ شديد به اين عکس نگاه کنيد و بگوئيد : اين احمده، الان دکتره. يا اون مهرداده، الان وکيله. يکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: اين هم آقا معلمه، الان مرده. ***********************************************
معلم داشت جريان خون در بدن را به بچه‌ها درس مى‌داد. براى اين که موضوع براى بچه‌ها روشن‌تر شود گفت بچه‌ها! اگر من روى سرم بايستم، همان طور که مى‌دانيد خون در سرم جمع مى‌شود و صورتم قرمز مى‌شود. بچه‌ها گفتند: بله معلم ادامه داد: پس چرا الان که ايستاده‌ام خون در پاهايم جمع نمى‌شود؟ يکى از بچه‌ها گفت: براى اين که پاهاتون خالى نيست. ***********************************************
بچه‌ها در ناهارخورى مدرسه به صف ايستاده بودند. سر ميز يک سبد سيب بود که روى آن نوشته بود: فقط يکى برداريد. خدا ناظر شماست. در انتهاى ميز يک سبد شيرينى و شکلات بود. يکى از بچه‌ها رويش نوشت: هر چند تا مى‌خواهيد برداريد! خدا مواظب
سيب‌هاست

۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

غمین باغ ِ مرا باشد بهار ِ راستین : پاییز


غمین باغ ِ مرا باشد بهار ِ راستین : پاییز
كه با این فصل ، من سر ّ و صفای دیگری دارم

۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

حكايتي نه چندان قشنگ از يك شهرقشنگ

توي اين شهرقشنگ ، در زير مجموعه‌ي يكي از ادارات آن، بواسطه مرور زمان و استهلاك ، نياز به تعميرات ساختماني و رنگ‌آميزي ديده شد كه با همت و تلاش مسئول آن مجموعه و صد البته با استفاده از منابع مردمي هزينه‌ي لازم تامين و سپس تعميرات مورد نياز صورت گرفت و در و ديوار آنجا نيز نقاشي و نونوار گرديد.

هنوز چندي از اين قضيه نگذشته بود كه از سوي مسئولين اداره محترم دستوري به آن مجموعه ارسال گرديد كه: "شما از رنگ سبز براي رنگ‌آميزي استفاده كرده ايد! از آنجايي كه اين رنگ مناسبي نيست!!! لازم است نسبت به تغيير رنگ در و ديوارها و استفاده از رنگ ديگري غير سبز، اقدام عاجل فرمائيد."

لذا اجباراً (دستور مقام مافوق است و لازم‌الاجرا) با صرف هزينه‌ي مجدد اين امر انجام پذيرفت. تا اينجا در ظاهر مشكلي نيست چون به هرحال مسئولند و صاحب اختيار و حكماً بهتر از ديگران تشخيص مي‌دهند و غيره ، اما... اما چيزي كه قابل درك نيست اين هست كه همچنان مسئولين آن اداره‌ي محترم، در آن شهرقشنگ، بر سربرگ نامه‌هاي اداريشان مي‌نويسند : "سال اصلاح الگوي مصرف گرامي باد"

۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

استهلال ماه مهر

آيا فردا اول ماه مهر است؟



دوستان فرهنگي و نيز دانش‌آموزان محترم نسبت به سايرين وظيفه سنگين‌تري دارند كه امروز جهت استهلال ماه مهر اقدام نمايند و قطعا مسامحه در اين امر مهم قابل بخشش نيست. (هرچند مي‌توان حدس زد كه اگر اينچنين باشد حكما هيچكدام از افراد ياد شده ماه را مشاهده نخواهند كرد و به ادامه ماه شهريور رضايت بيشتري دارند)



البته اينجانب به شخصه حلول ماه مهر را در روز شنبه مي‌دانم! (دليلش را همكاران محترم مي توانند حدس بزنند. ساير كنجكاوان عزيز هم اگر پرسيدند جواب خواهم داد.)

۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

جنگ ، مهر ، هم‌كلاسي‌ها

اواخر شهريور براي هر شخص نوعي خاطره تداعي مي شود كه قطعا براي بيشترمان آغاز مدارس و بوي مهر در راس همه‌ي خاطرات است و در كنار آن يادهاي دگر كه يا شادي‌آورند يا حزن‌انگيز.

همراه خاطره‌ي مهر و مدارس كه حال و هواي خودش را دارد، ياد دوستاني كه در آن سالهاي نيمه‌ي نخست دهه‌ي شصت كه با من همكلاس در دوره‌ي دبيرستان بودند و در كنار هم بر نيمكتهاي مدرسه مي‌نشستند و ماههاي بعد قاب عكسشان جايگزينشان مي‌شد و ديدن جاي خاليشان قلبمان را به درد مي‌آورد و همچنان يادشان چشممان را نمناك مي‌سازد.

یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه

هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه

بشکسته سبوهامان، خون است به دل‌هامان

فریاد و فغان دارد، دردى‌کش میخانه

هر سوى گذر کردم، هر کوى‌ نظر کردم

خاکستر و خون دیدم؛ ویرانه به ویرانه

افتاده سرى سویى، گلگون شده گیسویى

دیگر نبود دستى تا موى کند شانه

ای وای که یارانم، گل‌های بهارانم

رفتند از این خانه، رفتند غریبانه

يكي از سخت‌ترين و دردناك‌ترين آن روزها ، تشييع همزمان پيكر 5 تن از بهترينهاي كلاس، در آخرين روز شهريور 1362 ، روزي كه فردايش به مدرسه مي‌رفتيم، بود.

مجال بي‌رحمانه اندك بود و واقعه سخت نامنتظر ...

ياد و خاطره‌شان گرامي‌باد

۱۳۸۸ شهریور ۲۷, جمعه

لاغرمردني قامت خميده!!!

آيا ناز كردن و يا نازكشي‌ يك قامت خميده‌ي لاغراندام، منطقي هست؟

براي ديدن يك لحظه‌ي چهره‌ي نحيفش چقدر انسان (مومن و غيرمومن)هلاكن! خوش به حالش كه اين همه مشتاق جورواجور دارد.

اين كمرباریك‌قامت‌خميده‌ي آسمانی خيلي زرنگ تشريف دارند! و تا جايي كه مي‌تواند براي عاشقانش ناز مي‌كند و تلافي يك سال بي‌اعتنايي كه به وي شده بود را درمي‌آورد. حتي كار را به اختلاف و درگيري لفظي بين طرفدارانش مي‌كشاند و گاها 24ساعت وقت اضافه هم مي‌گيرد.(همچون عروسي كه براي بله گفتن زيرلفظي مي‌خواهد!)

شايد هم حق با او باشد كه اين همه ادا و اطوار مي آيد تا رخ بنماياند زيرا مي‌داند كه از فرداي رويتش ديگر كمتر كسي از آن همه سينه‌چاك به او اعتنايي مي‌كنند.



شما چي؟ نازكش اين لاغراندام خميده قد هستيد؟؟ آيا براي ديدنش لحظه‌شماري مي‌كنيد؟؟

-------------------------------------------------

(در ارتباط با روز قدس و مسائل مرتبط به آن؟!؟!باز هم بلاگفا رفته توي اغماء!!!‌ امروز نتونستم انديشه را بروز كنم.)

۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

نخبه براي نخبگان يا نخبگان براي ...؟

نخبه برای نخبگان یا نخبگان برای ...؟

مي‌گويند باید نخبگان بیايند در آموزش پرورش تدریس کنند . این حرف خیلی قشنگي هست اما مشكل اصلي آموزش پرورش معلمهايش نیستند. مشکل سیستم آموزش و پرورش مدیریت غلط هست ! عدم باور به زيربنايي بودن و اهميت اين مجموعه هست. مصرفي دانستن آموزش و پرورش معضل ماست. عدم قرار گرفتن نيروهاي كارا در پستهاي كليدي و مديريتي مشكل ماست.

نمي‌شود بعضي (تاكيد مي‌كنم بعضي) مسئولين ازسواد و هوش پایینی برخوردارباشند و حتی در مواردي نتوانند فارسی را درست و بي‌غلط صحبت کنند (نوشتن پیشکش) ولی با کمال تاسف همین مدیران برای معلمان و کارکنان تحت امرشان تعیین تکلیف کنند و برنامه ریزی و ...

معلمان اکثرا مدرک لیسانس و فوق لیسانس دارند(البته نه اينكه بگوييم همه‌ي معلمان در حد مدركشان سواد دارند ، كه اين نقيصه‌ي كم‌سوادي و مدرك داشتن متاسفانه همه‌گير شده و در تعداد زيادي از دانش‌آموختگان دانشگاهي كشورمان مشاهده مي‌شود كه ريشه در خيلي چيزهاي ديگر دارد كه تقريبا همه آن را مي‌دانيم و مي‌شناسيم) و اين خود كار را سنگين‌تر مي‌كند زيرا بايد بر اين مجموعه يك نخبه رياست كند و وزير باشد نه ...!!!

چه فایده وقتی معلمها نخبه باشند اما وزیر معلوم نباشد كه چه كارنامه‌ي درخشاني داشته كه وزير شده است!!!

وزيري نخبه و توانا نياز هست كه سیستم گزینش معلمان، سیستم ارزشیابی معلمان و مدیران مدارس، سیستم ارزشیابی دانش‌آموزان، سیستم آموزشی، سیستم اداری، کتابهای درسی، .. و خيلي نقاط ضغف ديگر را درست كند، فرهنگ چاپلوسي و تملق‌گويي را منسوخ كند و از همه مهمتر به جامعه و ديگر اركان كشور ما بفهماند و بقبولاتد كه آموزش و پرورش ركن پيشرفت مملكت است و زماني سرمايه‌گذاري در بخشهاي ديگر جواب خواهد داد كه برون‌ده اين مجموعه باكيفيت و كارا باشند وگرنه همچنان آب در هاون خواهيم كوبيد و درجا خواهيم زد، كما اينكه داريم مي‌زنيم.

۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

جوگير

خداوند همه ي ما را از بليه مهلك جوگير شدن محافظت فرمايد.!!؟؟؟

۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

امام علي (ع) و آزادگي

امام علي و آزادگي

امام علي (ع) خطاب به كساني كه پشت سر ايشان پياده روان بودند فرمود: اين چه كاري است كه مي كنيد؟ گفتند: رفتاري است كه بدان اميران را بزرگ مي داريم.

امام فرمود: به خدا قسم اميران شما از اين كار هيچ سودي نمي برند و شما در دنياي خودتان بر خودتان سخت مي گيريد و در آخرت با اين كار به تيره بختي گرفتار مي آييد و چه زيانبار است مشقتي كه در پي آن كيفر دوزخ باشد و چه سودآور است آسايشي كه با آن از آتش دوزخ همراه باشد.»

امام علي (ع) فرمودند: « بر چهره ستايشگران و اندام چاپلوسان خاك بيفشانيد و يا- اين كه- از دوست داشتن چاپلوس و ستايشگر بر حذر باش زيرا اين لحظه از حساس ترين لحظات براي نفوذ شيطان است تا بدان وسيله كار نيك نيكوكاران را ضايع كند. »



غصه بندد نفس ، افغان جه كنم لب به فرياد نفس ران چه كنم

نتیجه اعتماد به کشوری که در تاریخمان هیچگاه قابل اعتماد نبوده است. از عهدنامه گلستان و ترکمنچای تا دادن انواع هواپیماهای میگ و تانکهای تي۷۲ به عراق و ...

کشورهای حاشیه دریای خزر تصمیم گرفتند که ایران را در نشست کشور‌های دریای خزر که پنجشنبه برگزار می‌شود، شرکت ندهند.
این گزارش همچنین می‌افزاید که تهران این جلسه را تلاشی برای نادیده گرفتن ادعاهای ایران در دریای خزر توسط کشور‌های همسایه خود می‌داند و با توجه به این که، ایران و روسیه، تنها کشور‌هایی هستند که دارای بندر برای صادرات انرژی از این دریا هستند، ایران بیشتر نگران طمع‌ورزی‌های روسیه است، چرا که ممکن است روسیه سه کشور دیگر را متقاعد کند که ایران را از خط لوله‌ای که ممکن است در آینده از این دریا کشیده شود، کنار بگذارند.
(
اصل خبر)

۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

خواب مومن

مي گويند خواب مومن روزه دار عبادت است ، ولي هنگام انجام وظيفه ..؟؟؟

۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

هُم‌هُم ماه رمضان

هُم‌هُم ماه رمضان

امروز دوازدهُم ماه رمضان هست و يكباره ياد يك خاطره‌اي از مادربزرگ خدابيامرزم افتادم.

او كه در آن سالها مثل همه‌ي هم‌نسلهايش ماه‌رمضان را با آداب و تشريفات كامل برگزار مي‌كرد و تا سالهاي آخر زندگي علي رغم بيماري و ضعف جسميش روزه مي‌گرفت، هنگامي كه در اين روزها مي‌گفتيم ماه رمضان خيلي طولانيه و تازه يك سومش گذشته ، مي‌گفت: ماه رمضان كه به هُم هُم رسيد ديگه تمامه. (منظورش شماره‌ي روزها بود كه مثلا يازدهُم – دوازدهُم – سيزدهُم-...)

وقتي من بهش مي‌گفتم: كو تا تمام بشه، هنوز به نيمه هم نرسيده‌ايم مي‌گفت: هُم‌هُم ماه رمضان مثل هِن‌هِن انسان خسته هست كه داره به پايان راه مي‌رسه! ، تا چشم به هم بگذاري تمامه ؛ و عجب راست مي‌گفت.

باور نداريد؟ يادتان باشه امروز چه روزي هست كه اين را گفتم.

سفر كوتاه و دوعكس

ديروز براي يك سفر يك‌روزه تهران بودم.


عكس بالا را هنگام ورود، در مسجد راه‌آهن گرفتم و اين نكته به ذهنم رسيد كه جداي از هر گرايش سياسي آيا صحيح است كه منكر كارهاي مثبت اشخاص شد؟ و اين عمل آيا در حكم آسيب‌رساني به اموال مسجد محسوب مي‌شود يا خير؟

عكس فوق هم در ترمينال جنوب و در زمان بازگشت گرفتم. شرح و توضيح هم ندارد!!!