۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

درد دلي از يك كامنت

پنجشنبه 12 فروردین1389 ساعت: 8:9

توسط:.....

سلام معلم دامغانی عزیز
حدود 1.5 ماه قبل برای خرید رفته بودم اتفاقی معلم ابتدایی 28 سال قبلم را دیدم در حالی که سکته کرده دست چپ و قسمتی از بدنش بی حس بود خیلی ناراحت شدم ولی نتوانستم پیش بروم چون میدانستم نمیتوانم جلو احساساتم را بگیرم (ارادت فوق العاده ای به معلمان دارم خصوصا اگر معلم خودم باشد) تا شب اعصابم خورد بود جالب است بدانید همیشه از دامغان صحبت میکرد چون اوایل خدمتش را در دامغان گذرانده بود (دهه 50 ) آخر شب وقتی مطلبی را در گوگل جستجو میکردم با وبلاگتان آشنا شدم (شعری آشنا توجهم را جلب کرد)چه تصادفی یک معلم و دامغانی..... مطالب جالبی مینویسید ناگواریهای جامعه است هرچند از بس گفته ایم و شنیده ایم و خوانده ایم دیگر خسته خسته خسته شده ایم ولی اگر نگوییم و نخوانیم دچار بی دردی و بی خیالی و پوچی میشویم ..... جناب استاد تمام مطالب قبلیتان را خوانده ام ، شما بنویسید ما از خواندنش خسته نمی شویم ....
به امید دیدار


------------------------------------------------------------------------------

مطلب فوق را یکی از بازدید کنندگان محترم وبلاگم به شکل خصوصی برایم کامنت گذاشته بود.

ایشان از دیدن معلمش به آن شکل ناراحت شده و اعصابش خرد شده بود ،، که کاملا حق داشته است اما اگر مثل من و خیلی های دیگر نه یکی بلکه تعدادی از معلمان سالهای قبلش را می دید که از زیر دست آنها دهها مهندس و پزشک و ... به جامعه تحویل داده شده اند ولی اکنون بعد از بازنشستگی بواسطه ی جبر روزگار و بدی ایام به دلیل سختی تامین معیشت به اجبار به مشاغل سخیفی همچون پادویی مغازه و داروخانه و بهترین شکلش رانندگی آژانس (هرچند همه ی این مشاغل شریف هستند اما باید قبول کنیم در شان کسی که بیش از ۳۰ سال به این جامعه خدمت کرده و صدها و هزاران دانش آموز را تعلیم داده است، نمی باشد) می کنند ، چه حالی بهش دست می داد؟؟؟؟

نه جانم ، حکایت معلم و غیر معلم نیست ، حکایت آن است که می خواهیم تولید علم کنیم اما به معلم و علم آموز و علم آموزنده بها نمی دهیم.

می خواهیم پیشرفت کنیم اما به شرافت افراد بها نمی دهیم.

می خواهیم خیلی کارها کنیم اما ....

بگذریم که این رشته پایانی ندارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر