حکایت ذیل را که از وبلاگ همشهری خوش ذوقم شاعر باران به امانت آورده ام ، حکایتی است آشنا و نوستالژیک برای همه ی نسل سوخته ها (جوانهای دهه ۶۰ ) که قطعا مشابه این را آنها هم در یاد دارند و جالب برای سایرین بخصوص پدرسوخته ها!!!
شنیدن کی بود مانند دیدن
*************
یکی از دوستانم که اتّفاقا اونم مثل من اسمش " رضا "ست ، برام می گفت :" اول انقلاب همه در ایران رادیو بیبیسی گوش می کردن و مادرم بر خلاف من سخت پیگیر اخبار بی بی سی بود و هر شب راس ساعت یک ربع به هشت رادیو را روشن می کرد و اخبار بی بی سی را تا پایان برنامهء فارسیش گوش می کرد ولی آنچه که این برنامه را برای من غیر قابل تحمّل می کرد خش و خوش و پارازیت و نویزی بود که مخالفان انقلاب و دستگاه حاکمهء اون زمان روی این طول موج می فرستادند تا کسی بخوبی با خبر ،از خبرهای داخلی نشه و چون همین خش و خوش و پارازیت و نویزها همیشه آرامشم را به هم می ریخت ، با مادرم هرشب سر همین ساعت جنگ و دعوا داشتم. از قضا یک شب دیرتر از آن ساعت کذایی به خانه آمدم و همانطور که با مادرم مشغول خوردن شام بودم و خوشحال از اینکه امشب گوش و اعصابم یک استراحتی کرده ، از مادرم پرسیدم : خب ننه ، بگو ببینم امشب رادیو بی بی سی ، چی گفت ؟که مادرم هم مثل یک مفسر خبره و آگاه اخبار و مسائل سیاسی قیافهء حق به جانبی به خودش گرفت و با نگاهی سرشار از مهر مادری منو مخاطب خودش قرار دادو گفت : " ننه جان ، نمیدانی !! رادیو بی بی سی امشب گفت : " نمیدانُم ، کییکو با کییکو ، کوجنکو ، چکارکو ، کرده" ... ؟!
و من در این روزها هر وقت به یاد این خاطره رفیقم " رضا " و البته مادر خدابیامرز و سیاستمدارش می افتم با خودم می گم کاش اون پیرزن امروز زنده بود و با اون دو تا چشم خودش می دید که: " کی یکو ، با کییکو ، کوجنکو ، داره چکارکو می کنه !!!
***********
کییکو = به زبان دامغانی یعنی ،یک شخصی فردی.کسی
کوجنکو = محل و مکانی مجهول و نامشخص
چکارکو ، را هم خودتان هر جوری که دلتان می خواد معنی کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر